گاهی گم می شوم در بین کفش های رنگارنگ، گاهی گمت می کنم ، گاهی اشتباهأ در پی کفشی که شبیه کفش توست می روم ، در میان شلوغی وقتی که در نسیم بهاری بر سکو از راه پیمایی کفش ها کنار می کشم ، هزاران کفش لا به لای یکدیگر رو به روی کفش من رژه می روند ، جفت جفت دوجین کفش ؛ پاشنه های تا به آسمان رفته ، کتانی های کهنه ، صندل های تازه خریده شده ، صدای صاحبان کفش بدنبال ردپاها ، من بدنبال ردپای تو ، برروی خاکی که هرثانیه هزاران رده پای سردرگم روی آن نقش می بندد ، صدای سوت ، یک کار بیهوده این نتیجه انتظار است ؛ یادت می آید ؟ همان که هزاران بار از آن قصه ها برای آدمیان گفته ای ...
نظرات شما عزیزان:
واقعا عالیه
برچسب ها: