نوشته های یک ذهن دیوانه ...
انشا های یه دیوونه : کفش

گاهی گم می شوم در بین کفش های رنگارنگ، گاهی گمت می کنم ، گاهی اشتباهأ در پی کفشی که شبیه کفش توست می روم ، در میان شلوغی وقتی که در نسیم بهاری بر سکو از راه پیمایی کفش ها کنار می کشم ، هزاران کفش لا به لای یکدیگر رو به روی کفش من رژه می روند ، جفت جفت دوجین کفش ؛ پاشنه های تا به آسمان رفته ، کتانی های کهنه ، صندل های تازه خریده شده ، صدای صاحبان کفش بدنبال ردپاها ، من بدنبال ردپای تو ، برروی خاکی که هرثانیه هزاران رده پای سردرگم روی آن نقش می بندد ، صدای سوت ، یک کار بیهوده این نتیجه انتظار است ؛ یادت می آید ؟ همان که هزاران بار از آن قصه ها برای آدمیان گفته ای ...



نظرات شما عزیزان:

*****
ساعت19:02---15 خرداد 1394
خیلی متنای قشنگی نوشتی
واقعا عالیه


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب ها: